خزان باز هم از راه رسید
و درخت های کنار جاده های این دیار
به برگهای رنگ به رنگشان سپردند
بعد خوابشان
برای سفرت معبری رنگین بسازند
معبری دلفریب برای گذر از این شهر
برای سفر بی بازگشت تو
بهار من ، من باز هم
رو به آسمان اشک می ریزم
و باز هم از کوچ پرستوهای سرزمینم دلتنگم
به امید روزی که شاید من هم با پرواز پرستوها به دیارت سفر کنم
مرا تا روزی که عشق را به سرزمینت می آورم
فراموشم مکن
تا بهاری دگر مرا از یادم مبر
کلام : علی